موضوع: "دزد پر روزی، حکایت نماز ، اکرام الهی"

دزد پر روزی

نوشته شده توسطراضيه رضايي 18ام فروردین, 1397

دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد او را صدا زد وگفت: ای جوان، سطل را بردار و از چاه آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم. مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی، دزد جوان آبی از چاه بیرون درآورد، وضو ساخت ونماز خواند. روز شد. کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت: این هدیه به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد وگفت: دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تا کنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد وبی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت