موضوع: "محبت اهل بیت(ع)،سلطان محمود، ایاز"

محبت

نوشته شده توسطراضيه رضايي 20ام آذر, 1396

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته وعلاقمند به او بود . سلطان سالی یک بار مهمانی خاصی برگزار میکرد که فقط مقامات عالی کشوری ولشکری حضور داشتند و درپایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند و همانجا دستور می داد خواسته اش را به او بدهند . یک سال که این مهمانی را برگزار کرد و در پایان ، هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول و طلا و جواهر  و باغ و زمین مزروعی و گله اسب و گاو و گوسفند از سلطان خواستند ؛ در آخر نوبت به ایاز رسید که در کنار دست سلطان نشسته بود . همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجه به اینکه می داند سلطان  تا چه حد به او علاقمند است ، چه چیزی از او خواهد خواست . سلطان رو به ایاز کرد و گفت : خوب ، تو چه می خواهی؟ ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه سلطان گذاشت ، یعنی من خودت را می خواهم . همه تو را برای نعمت ها و هدایایت می خواستند ، ولی من خود تو را می خواهم . دوست اهل بیت علیه السلام خدا و اولیائش را برای خودشان می خواهد ، نه برای نعمت ها و عطاهایشان .