کشیک نفس بکشید

نوشته شده توسطراضيه رضايي 20ام فروردین, 1397

استاد حسن زاده آملی می فرماید: باید آقا، کشیک نفس کشید، توبا دشمن نفس هم خانه ای، چه در بند بیگانه ای؟ بزرگانو قدما بسیار مبارزه کرده اند، آقا هرکس دردش گُل کرده، مبارزه داشته است. منقول است مرحوم حاجی سبزواری( رضوان الله علیه) برای عیادت بیماری می رفت وعده ای هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند، آقا چرا تا اینجا آمدید و حالا برمی گردید؟ آقا جواب داد: که خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا وبزرگی است که به عیادت من آمده است. حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم وتنهار برای خدا به عیادت بیمار بیایم. 

دزد پر روزی

نوشته شده توسطراضيه رضايي 18ام فروردین, 1397

دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد او را صدا زد وگفت: ای جوان، سطل را بردار و از چاه آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم. مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی، دزد جوان آبی از چاه بیرون درآورد، وضو ساخت ونماز خواند. روز شد. کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت: این هدیه به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد وگفت: دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تا کنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد وبی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت

فرق علم و معرفت

نوشته شده توسطراضيه رضايي 18ام فروردین, 1397

استاد حسن زاده آملی در این باره می فرماید: در واژه معرفت ذهول و نابودی آن نیز لحاظ شده اسن، یعنی معرفت ممکن است که از بین برود و آثار آن نیز محو گردد وهمین معنا در عرفان لحاظ شده است. اما واژه «علم» با ذهول و نابودی سازگار نیست، علم آن آگاهی است که پایدار و استوار می ماند. هم از اینروست که به خداوند متعال، «عالم» اطلاق می شود ولی «عارف» گفته نمی شود.

محبت

نوشته شده توسطراضيه رضايي 20ام آذر, 1396

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته وعلاقمند به او بود . سلطان سالی یک بار مهمانی خاصی برگزار میکرد که فقط مقامات عالی کشوری ولشکری حضور داشتند و درپایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند و همانجا دستور می داد خواسته اش را به او بدهند . یک سال که این مهمانی را برگزار کرد و در پایان ، هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول و طلا و جواهر  و باغ و زمین مزروعی و گله اسب و گاو و گوسفند از سلطان خواستند ؛ در آخر نوبت به ایاز رسید که در کنار دست سلطان نشسته بود . همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجه به اینکه می داند سلطان  تا چه حد به او علاقمند است ، چه چیزی از او خواهد خواست . سلطان رو به ایاز کرد و گفت : خوب ، تو چه می خواهی؟ ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه سلطان گذاشت ، یعنی من خودت را می خواهم . همه تو را برای نعمت ها و هدایایت می خواستند ، ولی من خود تو را می خواهم . دوست اهل بیت علیه السلام خدا و اولیائش را برای خودشان می خواهد ، نه برای نعمت ها و عطاهایشان .

مقام رضا

نوشته شده توسطراضيه رضايي 20ام آذر, 1396

حضرت موسی(علیه السلام) به شخصی برخورد که کور وکر بود و دست وپا نداشت؛ به یک تکه گوشت شبیه تر بود تا انسان . از اوپرسید حالت چطور است؟ یعنی دنیا را و ربّت را چگونه میبینی؟ چشم ندارم ، در نتیجه آنچه را خدا راضی نیست نمیبینم؛ گوش ندرام ، درنتیجه سخنی راکه خدا دوست ندارد نمی شنوم؛ پا ندارم ، درنتیجه به جایی که خدا راضی نیست نمی روم؛ دست ندارم، درنتیجه کاری را که خدا نمی پسندد نمی کنم و کسی را که خدا نمی خواهد بزنم نمی زنم . پس در همه ی عالم کسی نیست که حالش از خوبی به من برسد . موسی از معرفت و رضامندی وشاکر بودن او بسیار متعجب شد . ما هم سعی می کنیم کارهای خدا را با حسن ظن تعبیر خوب کنیم تا ان شاء الله به ارزش دادن ها و ندادن های خدا پی ببریم . شکر حقیقی هر نعمت ، درک ارزش آن نعمت است .